هفت شهر عشق : ممنون از دوستای گلم که به وبم سر میزنن!!! کنارت هستند..تا کی؟؟ من رویای بزرگی دارم رویای خودمو دارم وقتی خسته میشم چشمامو میبندم وتصور میکنم که رویام براورده شده تصورش میکنم و دوباره بیدار میشم امروز وقتی با پایان وحشتناک رویام روبرو میشم!!!! به لرزه میافتم مثل جوجه ای که به خاطر ترس از افتادن پرواز نمیکنه!! میتونم انجامش بدم؟!!میتونم این رویا رو متوجه بشم؟! یه قدم جلو بعد یه قدم دیگه هر موقع قدم جلو میذارم احساس ترس میکنم رویای بزرگی دارم رویای خودمو دارم میتوم به بالا بالاها پرواز کنم به خودم ایمان دارم یه روزی بالای اسمون بال هامو از هر کس دیگه ای عریض تر باز میکنم آزادانه پرواز میکنم اون بالا بالاها پرواز میکنم هر موقع میفتم به تشویق نیاز دارم تا دوباره بلند بشم تشویقی که به خودم بیام و دوباره روی پاهای خودم بایستم تا بتونم یه بار دیگه برم بالا به من و سرنوشتم باور داشته باش تا به همه موانع سر راهم فارغ بیام حال دلم چندان حرفی نداره گیجم و نمیدونم باید چیکار کنم و نمیدونم چرا این طوری شدم دلیلی براش ندارم فقط میدونم که دیگه خستم خسته از بیحالی دلم میخواد شاد باشم بخندم ارامش داشته باشم نه اینکه ساکت خموده باشم دلم میخواد ......................... یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسر برتری داشت و چندین سال نیز از پسر بزرگتر بود… دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دختر میشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسر خوشحال میشه و فکر میکنه که دختر هم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده دختر به دوستش میگه: من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی کمکم میکنی پیداش کنم، تا بحال هر چی دنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود … پسر بهش قول میده تو این راه کمکش کنه، هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه… تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه: میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟ پسر می پرسه چطور و دختر میگه: عشق واقعی اونه که واسه معشوقش جونش رو هم بده و پسر گفت : ببین، به اطرافت با دقت نگاه کن، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو مثل آینه کنی. دختر خندید و گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره، بعد دختر خواست که با هم به رستوران برن و چیزی بخورن، پسر نیز قبول کرد در حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد انگار ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر رو که غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد…… آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی حیف که دیگه دیر شده بود دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست… عاشق که میشوی...
متاسفانه بعضی ها هستند که بی غذا دو ماه دوام می آورند بی آب دو هفته بی هوا چن دقیقه بی "وجدان" خیلی........
حال من خوب هست/کمی تنها تر از دیروز ولی لبخن دروغین/مانده بر لبانم هنوز............. دیگر نه اشکهایم را خواهی دید نه التماس هایم را ون احساسات این دل لعنتی را... به جای آن احساسی که کشتی درختی از غرور کاشتم.... ممنون از دوستای گلم که منو تنها نمیزارن وبا نظراشون خوشحالم میکنن/ می دانی!!!!!!!! اگر هنوزم آرزوی تورا میکنم برای بی آرزو بودن من نیست!!!!!!!!!!!!! شاید..................... آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم.......... من هم مثل خیلی از عاشق ها از تو یادگاری دارم.... ولی یادگاری من با بقیه خیلی فرق داره یادگاری من از تو سینه ای پر درد هست.// همیشه بهت میگفتم دلم میخواهد خوشحالت کنم چه کنم که حالا دلیل خوشحالیت نبودن منه ****************** دلم اگر برای تو تنگ میشود ببخش روزگارم اینطور قشنگ میشود با یاد عشق وخاطرهای تو نفس هایم رابشمار.... آنها را به قیمت دوست داشتنت از دست می دهم/ نه برای گذر عمر گاهی وسط یه خیابون سردت می شود بغض میکنی نفست میگیرد برای دیدن کسی که پیراهنش شبیه او بوده!! نفس هایم را پاره پاره می کنم باز به یاد تو دوخته می شوند...... هر جای این سرزمینی باش!! فقط هر روز خنده هایت را برام پست کن. قلب من برای تپیدن به انگیزه نیاز دارد...
شهر اول:نگاه
شهر دوم:دیدار و اشنایی
شهر سوم:روز های شیرین و طلایی
شهر چهارم:بهانه"فکرجدایی
شهر پنجم:بی وفایی...
شهر ششم:دوری و بی اعتنایی...
شهر هفتم:اشک"آه"تنهایی...
تا وقتی که ب تو احتیاج دارند.
از پیشت میروند یک روز..کدام روز؟؟
وقتی کسی جایت امد!!!
دوستت دارند...تا چه موقع؟؟؟
تا کسی دیگر را برای دوست داشتن پیدا کنند!!!
میگویند عاشقت هستند برای همیشه...
نه فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام بشه...
و این است بازی با هم بودن!!!!!!!!!
مواظب خودت باش...
شبهای باقیمانده عمرت
به این سادگیها
صبح نخواهند شد ...!!!