یعضی وقتا... فقط دعا می کنم... بیا...خودت به سادگی بیا... ببین...دارم از تمامی خاطراتت فاصله میگیرم.. .نمی دانم همه را پشت سر گذاشتم... کاش می شد... کوچه ها را بلد شد... ..و گلها را شناخت... .جایی نشست.. و ستاره ها را دید... ویه میهمانی آسمانی گرفت... .کاش ها را برداشت... و ریخت توی جوی آب... همان لحظه اتفاق افتاد... وقتی درد دل می کنــم... بی تابی هایم را... بیخوابی شب را ... و اشکهایم را... .برایم دوباره به تصویر می کشانی... میبری مرا و درخت خشک را نشانم می دهی... .می بینم که چه میلرزد... و برایم جیک جیک میکند... و بیشتر از این در گرداب گفته هایت گم نشوم دلتنگی یعنی.. که ببینی یک متر ازت فاصله داره... اما دستت بهش نمی رسه... حتی نمیتونی یه لحظه هم صورتشون ببینی... واز طرفی دیگه...کسی جز اون شخص توی قلبت نیست... اونوقت باید چه کرد... با این زندگی لعنتی میخواستمت اما رفته بودی ، دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم " بگه نرو"کسی رو میخام که وقتی گفتم :! میرم ""بگه ""صبر کن منم باهات بیام>تنها نرو!! وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره خوش به حال آنکه قلبش مال توست امشب برايت مي نويسم می پذیرم همه ی تاریکی ها را . . . دلی دارم ز جنس سنگ و شیشه /چنان مهرت به جانم کرده ریشه که در شش گوشه ی قلبم نوشته / عزیزم ، دوستت دارم همیشه . . . وقتی عشقت تنهات گذاشت هرجا حتی اسمش برده میشه به چه میخندی تو؟؟؟
از دنیای برفی بیزار میشم...
آنقدر که خسته می شوم از صدای بغض آسمان...
دیگر می خواهم...
دنیا را خط خطی کنم ...خاطره ها را پاک کنم...
برای خودم دنیایی بسازم پر از گل...گلهایش یاس باشد و رازقی...
دیگر می خواهم شقایقی نباشد در دنیایم...
وقتی پیدایت کردم ...
زل بزنم در چشم هایت ...و بگویم عزیزِ تر از جانم...
از تو گذشتن برایم سخت است...مثلِ لحظه ی جان دادن است برایم...
پس برگرد...اینبار اگر خواستی بروی...با هم می رویم...تا من در غربت نگاهت اسیر نمانم...
حال می آیی؟
تا من خزان کوچه ها را...بهاری کنم برایت...
پر از جوانه می شود لبانم...وقتی بهانه لبخند تو را می گیرم...
یا اینکه آنها دارند فراموشم می کنند...
باور می کنی...نامت را هم دیگر نمی دانم چیست...
خیابانها را شمرد .
کاش می شد..
ماه را دعوت کرد..
کاش می شد..
و هر چه دلمان دوست داشت...
دردهـایــم را ...
می گویم تا کمی آرام شود روانم...
اما تو...همان گفته هایم را..
تا دوباره مرا برنجانی...
و من گنجشک یخ زده را ..
تا کمی حواسم از تو پرت شود...
آمدم ببینمت اما دیگر نبودی .
نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ،
نه میتوانم بروم با این پاهای خسته . . .
چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ،
زندگی مانده و یک عالمه خاطره
خاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ،
اگر نیستی ،
اگر مرا تنها گذاشته ای و رفتی دیگر چه سود دارد خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده ؟
عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ،
حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکند
میخواستمت اما رفته بودی . . .
این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آورد . . .
یک هوای پر از دلتنگی ،
نیست در آن کسی که آرامم کند، نیست کسی که مرا درک کند!
یخ زده آتش عشقمان ، کجاست آن قول و قرار های دیروزمان ، کجاست آنهمه مهر و وفا ، چه صبری داده ای به من ای خدا !
به بیراهه میروم ، به دنبال سایه ی خودم میروم ، هر چه میروم به او نمیرسم!
سرگردان و بی قرارم ، نمیخواهم از یک عشق پوچ بمیرم!
وقتی شکسته ای بال مرا برای پرواز ، وقتی دادی یک عالمه غم به این دل پر از نیاز
وقتی مرا در حسرت گذاشتی ،مرا در این طوفان پر از درد تنها گذاشتی ، چرا باید هنوز هم به تو فکر کنم ؟
تویی که گذشتی از من و احساسم ، دیگر نمیروم تا به تو برسم !
همینجا میمانم ، خاطره هایت را همینجا که مانده ام خاک میکنم ، برای همیشه فراموشت میکنم ، تو هم مثل همه ، همه آمدند ، شکستند ، رفتند !
مثل همه بیماری ، هیچ درکی از احساس نداری ، قدر دل بی وفای خودت را هم نمیدانی
با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد
چه بـرسه تـــو صدام کنی
دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم
و من با چشمایه خیس خودخواهانه آرزو میکنم
همیشـــه داشـــتنه روحـــــــــو جســـمتو
♥
حال و روزش هر نفس ، احوال توست
♥
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
♥
آرزوهایش همه آمال توست
♥
آنکه دستش تا ابد در دست تو
♥
او از غصه ها با بال توست
♥
من خطاکارم خداوندا ، ولی
♥
دیدگانم تا ابد دنبال توست
امشب که شبي است ساکت و زيبا
چشمانم را مي بندم
لبخند مي زنم
لبخند ميزنم به شکوه اين شب
که به ياد توام باز
و باز ... و هميشه
مي انديشم آيا لحظه اي هست که به ياد تو نباشم
مي انديشم به وقت اندوه
به وقت گريه
به وقت دلتنگي
به وقت خنده
و مي بينم
که يادم چه وفادار بوده به يادت
امشب برايت مي نويسم
امشب که به اندازه يک سرزمين
بينمان فاصله است
امشب که از روحم به من نزديکتري
مينويسم که دوستت دارم
آه خدايا
اين دوست داشتن را چقدر دوست دارم
امروز اولین روزیه که رفتی مسافرت هنوز نرسیدی دلتنگت شدم
دوست دارم نفسم
غصه های تلخ دنیا را
غمهای ناتمام روزگار را
اما نمی پذیرم یک لحظه غم بی تو بودن را
اولش داغی...•❤•
یه چند ساعت که میگذره...•❤•
هی تند تندگوشیتو چک میکنی...•❤•
میری اس ام اس هایی که داده بود رو همشونو چند بار از اول میخونی...•❤•
میری گالری وبه عکساش نگا میکنی...•❤•
یه دفعه گوشیتو میذاری کنار رو به جایی خیره میشی...•❤•
فکر میکنی...•❤•
به همه چی....•❤•
الان کجاس...•❤•
چکار میکنه....•❤•
اونم دلش برا من تنگ شده...؟؟؟•❤•
اونم داره کم میاره؟•❤•
چیشد اون دوست دارم گفتناش...؟•❤•
اون عشقم گفتنا....اون قول وقرارا؟•❤•
میری تو خاطراتت و میبینی واقعا عاشقت بود یا نه...•❤•
وارد خاطرات که میشی دیگه کنترل اشکات دست خودت نیس...•❤•
این کارا میشه کار هر لحظت...•❤•
دیگه شبها شب بخیر نمیگه...•❤•
بغضم میگیره
هر جا رو نگا میکنم
بغضم میگیره!!!
هر جا دو نفر باهم میبینم
بغضم میگیره!!!
هر وقت که گوشیمو نگا میکنم
بغضم میگیره!!!
هر وقت ساعت 7 تلفنم زنگ میخوره
بغضم میگیره!!!
هر وقت اس ام اس میاد
بغضم میگیره!!!
به چه میخندی؟؟به مفهوم غم انگیز جدایی؟؟
به چه چیز؟؟؟
به شکست دل من یابه پیروزی خویش؟؟
به چه میخندی تو؟؟؟
به نگاهم که تورا باور کرد؟؟
یابه افسونگری چشمات که مراسوخت و خاکستر کرد؟؟
به چه میخندی؟؟
به دل ساده ی من که دگر تا به ابد به فکر توست؟؟
خنده دار است بخند